تحولات لبنان و فلسطین

 پشت در اتاق عمل ایستاده‌ام تا دکتر متخصص قلب بیاید. پرستار با تلفن به آنکه پشت خط است، می‌گوید: «این بیمار سه بار است که عملش به تأخیر افتاده و حالش هم خوب نیست. خیلی امیدوار بود که زودتر عمل می‌شود، بهتر است که در اولویت باشد».

طنین زندگی در تپش قلب اهدایی


محبوبه علی‌پور/

 پشت در اتاق عمل ایستاده‌ام تا دکتر متخصص قلب بیاید. پرستار با تلفن به آنکه پشت خط است، می‌گوید: «این بیمار سه بار است که عملش به تأخیر افتاده و حالش هم خوب نیست. خیلی امیدوار بود که زودتر عمل می‌شود، بهتر است که در اولویت باشد».

نگاهم می‌لغزد سمت جمعیتی که در سالن انتظار بی‌قرارند. بیشتر پوشه‌ها و پاکت‌های نتیجه آزمایش‌ها را در دست دارند.

* دوباره متولد شدم

دخترک جوان است و ترکه‌ای. سه سالی است که قلبی اهدایی در سینه‌اش می‌زند. او می‌گوید: در زمان تولدم پزشکان تشخیص دادند که قلبم بیمار است اما آن قدر مهم نیست و فقط دارو می‌خوردم تا اینکه چهار سال پیش درحالی که کمتر از20 سال داشتم سکته کردم، بنابراین پزشکان تأکید کردند باید به فکر پیوند قلب باشم. خیلی شوکه شدم و باور نمی‌کردم که چنین وضعیتی دارم. چند ماه بعد پیوند قلب انجام شد و وقتی اولین بار صدای ضعیف قلب پیوندی را شنیدم گمان می‌کردم که دوباره متولد شده‌ام.

وی ادامه می‌دهد: گرچه مرسوم نیست که خانواده دهنده و گیرنده همدیگر را ببینند، اما ما با هم ملاقات‌هایی داریم. در اولین دیدار نیز آن‌ها اظهار خوشحالی می‌کردند و مرا در آغوش گرفته و گریه می‌کردند، خودم اما ناراحت بودم. به نظرم تصمیم آن‌ها بسیار ارزشمند بوده که ترجیح دادند قلب فرزندشان به بیماری دیگر هدیه شود و به تپش ادامه بدهد. بدون این مسئله که من قلبی دریافت کرده‌ام، امروز معتقدم اهدای عضو از انسانی‌ترین تصمیم‌های افراد و خانواده‌های بیماران مرگ مغزی است، چراکه با اهدای عضو به انسان‌های دیگر زندگی می‌بخشند. دختر جوان که هنوز روند درمانش ادامه دارد از خانواده دهنده قلبش به عنوان «خانواده قلبی»‌اش یاد می‌کند.

*پسرم کنارم هست چون قلبش هنوز می‌زند

خانمی جوان است و فرزند کوچکش کمتر از پنج سال دارد. او روند اهدای عضو فرزند جوانش را با ظریف‌ترین جزئیات توضیح می‌دهد، چنانکه انگار با لحظه لحظه ماجرا همراهش بوده‌ایم. او می‌گوید: پسرم عید قربان به دنیا آمده بود و به رسم خودمان با پیشوند حاجی برایش اسم گذاشتیم و شد «حاجی». شب نیمه شعبان چون صاحب کارش مراسمی داشتند زودتر کار را تعطیل کرده و پسرم هم زود به خانه برگشت. همسرم به دلیل مسائل کاری مشهد نبود. پسرم در راه به پدرش تلفن زد و گفت: کی برمی‌گردید؟ دلم برایتان تنگ شده است.

مادر بغض می‌کند و می‌افزاید: حدود ساعت 9 شب سروصورتی صفا داد و گفت: با دوستانم بیرون می‌روم و زود برمی‌گردم. ساعت از 12 گذشته بود اما نیامد. عادت نداشت شب جایی بماند نگران بودم اما کاری از دستم برنمی‌آمد. مردی همراهم نبود. صبح به پدرش زنگ زدم و ماجرا را توضیح دادم و پدرش قرار شد در اولین فرصت خودش را برساند. همراه پسر دیگرم به سراغ دوستان و آشناهایش رفتیم که گفتند: شب قبل تصادف کرده است. به بیمارستان‌های مختلفی سر زدیم، اما خبری نشد تا اینکه معلوم شد شب پیش بیماری را به بیمارستان طالقانی بردند، اما آنجا نبود.

مادر ادامه می‌دهد: از آنجا که موقع تصادف کیف و تلفن همراهش را برده بودند، هیچ نشانه‌ای برای شناسایی نداشت. بنابراین عصر در بیمارستان امدادی به ما گفتند ممکن است یکی از بیمارانی که داریم پسر شما باشد. وقتی وارد شدم نشناختم، سرش را که به شدت ورم کرده بود را باندپیچی کرده بودند. دست و پایش که شکسته بود را هم به طور موقت بسته بودند. به پرستارهمراه گفتم: این بچه من نیست. جواب داد: همین را از بیمارستان طالقانی آوردند. کنار تختش ایستادم و گفتم: پسرجان اگه تو پسرم هستی یک نشانه به من بده. پسرم دوبار پایش را حرکت داد. هفت روز بیمارستان امدادی بود و به وضوح روبه بهبودی می‌رفت تا جایی که پزشکش گفت: اگر جواب سی‌تی‌اسکن مغزش مناسب باشد دست و پایش را عمل می‌کنیم. بنابراین برای انجام سی‌تی‌اسکن بردند. از روز اول به ما اجازه نمی‌دادند که نزدیکش برویم اما روز انجام تصویربرداری دیدم که در زمان گذاشتن روی تخت، چون کمک پرستارش تنها بود سر فرزندم به شدت روی تخت افتاد. اعتراض کردم اما گفتند مسئله مهمی نیست. درحالی که ازهمان زمان حالش وخیم‌ترشد تا جایی که درجه هوشیاری‌اش را صفر اعلام کردند. به این ترتیب قرار شد به دلیل مرگ مغزی اعضایش را اهدا کنیم.

مادر حافظه عجیبی دارد و مو به مو از اعداد و لحظه‌های وقوع ماجرا سخن می‌گوید: به بیمارستان منتصریه منتقلش کردند. درحین انجام برنامه‌های مقدماتی و آزمایش‌های مختلف، متوجه شدم که دو بار انگشتان دستش را حرکت داد. قبول نمی‌کردند و می‌گفتند: این نشانه جدی نیست و هیچ‌کس بعد از مرگ مغزی بهبود پیدا نمی‌کند. به هرحال با اصرارهایم قرار شد روند پیوند به تأخیر بیفتد. به این ترتیب حدود یک هفته دیگر روند اهدا به تأخیر افتاد. به هر روی مراحل پیوند انجام شد؛ کلیه‌هایش را به شیراز فرستادند و کبد، قلب و قسمتی از پوستش را هم به بیمارانی اهدا کردند.

کلمات که از دهانش خارج می‌شود به وضوح می‌توان دریافت که همچنان با گذشت سال‌ها از فوت فرزندش، مرگ او را باور ندارد و به این یقین نرسیده که امکان بهبود فرزندش وجود نداشته است. مادر ادامه می‌دهد: زمانی که مرا آماده می‌کردند تا بپذیریم قلبش را اهدا کنند، با خودم گفتم: خدا کند به یک خانم پیوند بزنند که بتوانم سرم را روی سینه‌اش بگذارم و صدای قلبش را بشنوم. اولین بار بعد از پیوند که صدای قلبش را شنیدم حالم دگرگون شد بعد از روزها بی‌قراری کمی آرام شدم. وقتی که اولین بار با گیرنده قلب رو در رو شدم، مثل مجنون‌ها فقط نگاهش می‌کردم. بغلش کردم و گفتم: خوشحالم صدای قلب بچه‌ام را می‌شنوم. با هیجان از او می‌خواستم که زود به زود به دیدنمان بیاید تا صدای قلب پسرم را بشنوم. البته بعد از مدتی دختر جوان قرار شد به شهرستان برود وقتی از این موضوع خبردار شدم، گفتم: چرا مرا از قلب پسرم دور می‌کنی. زود به زود بیا ببینمت. خوشبختانه دختر خوبی است به ما سر می‌زند. چند هفته پیش هم برای ازدواج پسر دیگرم آمده بود.

میانگین سالانه 15 مورد پیوند قلب در مشهد

طی روزهای گذشته متولیان حوزه سلامت کشور از کمبود قلب اهدایی برای پیوند خبر دادند و اعلام کردند، سال گذشته ۱۱۲ پیوند قلب در کشور انجام شده است.

دکتر محمد عباسی تشنیزی، فوق تخصص جراحی قلب و عروق درباره فعالیت قطب پیوند قلب در مشهد، می‌گوید: مرکز قلب و ریه مشهد سال 90 کار خود را آغاز کرده و درحال حاضر به عنوان قطب نیمه شرقی کشور، دومین مرکز از نظر تعداد پیوندها محسوب می‌شود. همچنین تیم جراحی ما متشکل از متخصصان و فوق تخصص‌های متعدد است که در رشته‌هایی همانند؛ جراحی قفسه صدری، بیهوشی قلب، فارماکولوژی، روان‌شناس و تغذیه فعالیت دارند. البته پرستارانی که در این عرصه فعالیت دارند به طور ویژه در این زمینه آموزش دیده‌اند.

این دانشیار دانشگاه می‌افزاید: افرادی که به عنوان دریافت‌کننده قلب شناخته می‌شوند، اغلب بیماران مبتلا به نارسایی قلبی هستند که دیگر به درمان‌های دارویی و شیوه‌های درمانی جواب نمی‌دهند. به این ترتیب به طور میانگین هرساله بین 10 تا 15عمل پیوند قلب انجام می‌شود. اگرچه میانگین سنی بیماران بین 30 تا 40 سال برآورد می‌شود، اما در این مرکز ما دو بیمار پنج ساله داشتیم که دچار نارسایی مادرزادی قلب بودند، همچنین برای بیمار 50 ساله‌ای پیوند انجام شده است. به هرروی در این سال‌ها حدود 70 مورد پیوند داشتیم که بیش از 90 درصد موفقیت‌آمیز بوده است. حال آنکه برخی از این افراد به چنان نارسایی‌هایی دچار بودند که حتی نمی‌توانستند به راحتی بخوابند که پس از درمان شاهد بودیم این بیماران به وضعیت عادی زندگی برگشته‌اند.

دکتر عباسی خاطرنشان می‌کند: از آنجا که امکان تولید قلب وجود ندارد، باید متأسفانه فردی دچار مرگ مغزی شود و خانواده‌اش ابراز رضایت کنند تا امکان پیوند فراهم شود. در واقع تقاضا برای قلب زیاد است، اما دهنده کم است. به طوری که برخی بیماران تا دو سال در نوبت دریافت قلب می‌مانند. زیرا دهنده و گیرنده باید از نظر گروه خونی، وزن و موارد دیگر با هم هماهنگ باشند. همچنین به طورکلی این عمل بسیار پرخرج و پرهزینه است،  داروهای این بیماران پس از پیوند نیز گران است. البته افراد نیکوکار و نیک‌اندیش نقش اثرگذاری در تأمین نیازهای بیماران دارند.

وی ادامه می‌دهد: در سال‌های اخیر به دلیل مسائلی همانند تغییر سبک زندگی، کم تحرکی و افزایش استرس‌ها؛ تعداد بیماران مبتلا به نارسایی قلبی نیز رشد داشته است. همچنین به علت نبود نظام ارجاع در کشور، بسیاری از بیماران قلبی به مراکز درمانی تخصصی مراجعه نمی‌کنند. ازهمین رو گاه شاهدیم پیش از ورود به چرخه درمانی فوت می‌شوند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • امیر حسین ۰۵:۱۹ - ۱۳۹۹/۰۴/۰۹
    0 0
    سلام عزیزان با آرزوی سلامتی و شادی برای همه این متن فقط به خاطر خیرخواهی و دلسوزی و مهربانی و تجربه نوشته شده است و برای کمک به آدمها در قرار گرفتن در مسیر درست و مفید زندگی شان که به نفعشان باشد نه به ضررشان . برای بازیگری فقط داشتن علاقه کافی نیست ، بازیگری فقط با آرزوی بزرگ در ذهن داشتن صورت نمی گیرد ، بازیگری خیلی عواطف و هیجانات و احساسات انسان را در گیر می کند و فوق العاده شغل سنگین و سخت و طاقت فرسایی است که می تونه برای کسانی که پیوند اعضا خصوصا ( پیوند قلب) داشتند خطرناک و مضر باشد، چون بازیگری یک شغل هیجانی و احساسی و عاطفی است و مناسب افراد با پیوند قلب و اعضا نیست چون هیجان و خستگی و تمرینات بدنی زیاد و سنگین عضو پیوندی را پس می زند و برای جسمهای آسیب پذیر مناسب نیست . یک بازیگر در سخت ترین شرایط در لوکیشن های مختلف و ساعتها با گریمهای مختلف و نقش های مختلف باید با بالاترین صبر و تحمل و بردباری حاضر شود و بالاترین انرژی و طاقت و قدرت بدنی و مهارت و استعداد و هنر و سواد و توانایی و تمرین جسمی و روحی و بدنی را می خواهد که کار هر کسی نیست، یک بازیگر باید خستگی ناپذیر و صبور و توانمند باشد . بازیگری فقط حفظ کردن یک متن و تعریف کردن داستان زندگی خود نیست ، بازیگری فقط یک علاقه و آرزوی بزرگ نیست ، بازیگری فقط شرح دادن یک ماجرا و یک حادثه تلخ و شیرین زندگی نیست ، ما این همه بازیگر داریم که هیچکدام هم بازیگر نیستند و فقط مردم مجبورند این آدمها را در فیلمها و سریال های مختلف به زور تحمل کنند ، چرا فکر می کنید بازیگری عروسک بازی است ، چرا اینقدر بازیگری راحت و دم دستی و الکی شده این همه بازیگر می ریزید توی فیلم و سریال می دید به خورد ما مردم بی گناه ، آخه ما چه گناهی کردیم که باید بازی این نابازیگرها را تحمل کنیم ، تو رو خدا دیگه کافی با این کارتون فقط دارید فیلم و سینما و اعصاب مردم را داغون و خراب می کنید ، همه می خواهند یه شبه بازیگرشوند. شاید شما به خواهید به خاطر ترحم ، کسی را بازیگر کنید و به صورت رایگان به کلاس های بازیگری دعوتش کنید تا بازیگر شود که هم به ضرر آن شخص مورد نظرباشد و هم به ضرر سینما و تلویزیون و تئاتر باشد و اسمش نادانی و دوستی خاله خرسه است نه ترحم یا کمک .